کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

بازم كتاب (76-67)

اين كتابهايي كه توي يك ماه اخير خريداري شده و دست كم توي اين يك ماهه هر كدوم را ده باري خونديم...اين سري از كتابها شعرهاي خيلي قوي و بامزه اي داره من كه خودم خوندنشون را دوست دارم به نظر ميرسه شما هم بدت نيومده      با خوندن كتاب كرم ابريشم با توضيحاتي كه واست دادم متوجه شدي كه كرم ابريشم تبديل به پروانه ميشه و خيلي واست جالب بود... كتاب پت پستچي هم وقتي ميخواهيم بخونيم فقط توي هر صفحه خودت ميگي :  ? where is cat و بايد با هم پيداش كنيم... كتاب تراكتور مي رانم يكي از اون كتابهايي بوده كه از پشت جلد كتابهاي قبلي خودت انتخاب كردي و قرار بوده كه بخريم ...وقتي با هم به فروشگاه رفتيم و باهم داشتيم ت...
24 بهمن 1393

پسر كوچولوي مامان...

وقتي كوچولو بود و تازه اومده بوديم اين خونه جديد و با دوست مهربونمون خاله كبري همسايه شده بوديم....هر روز شما را ميبردند خونه شون و كلي بهت خوش ميگذشت و اين شده بود برنامه هر روزت كه نيم ساعتي را به تنهايي بري مهماني ...آخه اون روزها خودشون هنوز نوه كوچولو نداشتند و تابستان هم بود و دخترشون فاطمه مدرسه نميرفت واسه همين خيلي اوقات شما سرگرمي خوبي واسشون بودي  بهاره جون وقتي پيششون بودي زياد ازت عكس و فيلم ميگرفت و حالا بوسيله واتس آپ گاهي اين عكسها را واسه من ميفرسته ...اينها هم نمونه هايي از عكسهايي كه به تنهايي مهماني رفتي... به نظرم طبق شنيده ها اين بازي را كه عمو احسان بيشتر باهات انجام ميداده خيلي دوست داشتي... ...
23 بهمن 1393

درست كردن پازل...

تقريبا يك سال و ده ماهه بودي كه اولين پازلت را خاله رفعت جون كه يه پازل باب اسفنجي بود فقط به خاطر عكس باب اسفنجي همراه با يه كتاب رنگ آميزي باب اسفنجي به خاطر علاقه اي كه به اين شخصيت كارتوني داشتي واست خريد ولي اون موقع هيچ علاقه اي به درست كردن پازل از خودت نشون ندادي من هم گذاشتم تا مدتي بگذره و بهتر متوجه بشي.. چند وقت بعد خودم  يه پازل حيوانات با تكه هاي بزرگتر واست خريدم و با اينكه تكه هاش بزرگتر و جذاب تر بود ولي باز هم خيلي توجه شما را واسه اينكه خودت درست كني جلب نكرد و مامان رويا عجول يه كمي ناراحت كه چرا دوست نداري...      تا اينكه مدتي بود كه به بازي با گوشي مامان علاقه پيدا كرده بودي و منم...
22 بهمن 1393

سفر كوتاه

از مدتها قبل قرار بود كه اوايل بهمن ماه بابا كورش توي پالايشگاه اورهال داشته باشند ...وقتي كه اورهال پالايشگاه شروع ميشه بابا كورش حسابي درگير كار ميشند و توي اين مدت كمتر ميتونيم بيرون بريم و با هم باشيم ...واسه همين تصميم گرفته بوديم كه من و شما توي اين روزها به اصفهان بريم و پيش دايي رسول جون و خاله رعنا مهربون باشيم چون حضور شما توي خونه مامان عفت مهربونم باعث ميشه كه تحمل لحظه هاي سخت و دردآور اين روزهايمان كمي آسانتر شود ...واسه همين از قبل بليطمون را واسه 6 بهمن خريده بوديم و خودمون را مهياي رفتن كرده بوديم كه متوجه شديم مهمانهاي ناخوانده اي بدون هماهنگي با ما عازم بندر هستند اولش كلي ناراحت شدم چون همه برنامه هايي را كه براي رفتن به ...
20 بهمن 1393
1